معنی ربیع الاول

فرهنگ عمید

ربیع الاول

ماه سوم سال قمری، پس از صَفَر،

حل جدول

ربیع الاول

ماه تولد پیامبر اسلام

فرهنگ فارسی هوشیار

ربیع الاول

بهار نخست نام ماه سیم سال تازی که سی روزه است


ربیع

بهار، بهارگاه، فصلی از چهار فصل سال

فرهنگ فارسی آزاد

ربیع الاول

رَبیعُ الاَوُّل، ماه سوم از سال قمری که سی روزه می باشد

لغت نامه دهخدا

ربیع

ربیع. [رُ ب َ] (ع اِ مصغر) مصغر ربیع. (منتهی الارب).

ربیع. [رَ] (اِخ) کوهی است یا مناره ای خرد. (منتهی الارب) (آنندراج).

ربیع. [رَ] (اِخ) از عشایر شرقی اردن واقع در لواء واسط. (از معجم قبایل العرب ج 3).

ربیع. [رَ] (اِخ) قبیله ای از عرب. (یادداشت مرحوم دهخدا):
چو تیز گشت به حمله عنان شاه عجم
نماند یک تن از آن قوم چون ربیع و مضر.
عنصری.
دل پدر ز پسر گاهگاه سیر شود
دلش همی نشود سیر از ربیع و مضر.
فرخی.
و رجوع به معجم قبایل العرب ج 2 شود.

ربیع. [رُ ب َ] (اِخ) قبیله ای از تمیم از عدنانی. (از معجم قبایل العرب ج 3).

ربیع. [رَ] (اِخ) فرعی است از دو تیره از قبیله ٔ بنی سعد که سرزمین آنان جزو طایف بشمار است و در جنوب شرقی آن قرار دارد. (از معجم قبایل العرب ج 3).

ربیع.[رَ] (ع اِ) بهار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). فصل بهار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موسم بهار. (غیاث اللغات). بهارگاه. (دهار). فصلی از چهار فصل سال است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).یکی از فصول سال است از 21 آزار تا 21 حزیران. ج، اَرْبِعه، رِباع، اَرْبِعاء. (از المنجد). یکی از چهار فصل سال است از فروردین تا آخر خرداد:
وین هدهد بدیع درین اول ربیع
برجاس وار تاجی بر سر نهاده وی.
منوچهری.
به دیماه خوف آتش غم سپر کن
که اینجا ربیع رجایی نیابی.
خاقانی.
درربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
فارغم زآمین که دانم مستجابست این دعا.
خاقانی.
هزار فصل ربیعش جنیبه دار جمال
هزار فضل ربیعش خریطه دار سخا.
خاقانی.
خوان ساخته برسم کیان اهل مکه را
رسم کیان ربیع دل مکیان شده.
خاقانی.
نقاش ربیع نقشهای بدیع بر اطراف کوه و هامون نگاشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 261).
از گل آن روضه ٔ باغ رفیع
ربع زمین یافته رنگ ربیع.
نظامی.
کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی.
نظامی.
اندرآمد جوحی و گفت ای حریف
وی وبالم در ربیع و در خریف.
مولوی.
اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده. (گلستان). در فصل ربیع که آثار صولت برد آرمیده. (گلستان).
- ربیع رابع، مبالغه است (منتهی الارب)، یعنی بهار بسیار فراخ با ارزانی. (آنندراج). مخصب. ج، اَرْبِعاء، رُبعان. (المنجد).
- ابوالربیع، هدهد. (آنندراج) (اقرب الموارد).
- یوم الربیع، از جنگهای اوس و خزرج است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
|| باران بهاری. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). باران بهاری. ج، اَرْبِعه. (دهار) (مهذب الاسماء). || بهره ای از آب مر زمین را، گویند: فلانی را از این آب ربیعی است. (از منتهی الارب). || آنچه از سبزی چهارپایان خورند. ج، اربعه. (از اقرب الموارد). || نهر خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). جوی خرد. (مهذب الاسماء). بخشی از آب در زمین. ج، رُبُع. (از المنجد). || چهاریک. ج، اَرْبِعاء. (مهذب الاسماء). چهاریک. ج، رُبُع. (منتهی الارب) (آنندراج). یک چهارم. || نام دو ماه از ماههای قمری، و الربیع ربیعان، ربیعالشهور و ربیعالازمنه فربیعالشهور شهران بعد صفر و لایقال فیه الاشهر ربیعالاول و شهر ربیعالاَّخر و اما ربیعالازمنه فربیعان الربیعالاول الذی یأتی فیه النور و الکماه و الربیعالثانی الذی تدرک فیه الثمار. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ربیعالاول و ربیعالاَّخر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ربیعالاول و ربیعالاَّخر شود.
- ربیع نخست، ربیعالاول:
بود حقیقت ز شمار درست
بیست وچهارم ز ربیع نخست.
نظامی.
محرّم زر است و صفر آینه
ربیع نخست آب و دیگر غنم.
؟
و رجوع به ربیعالاول شود.
|| (اصطلاح تصوف) مقام بسطت در قطع مسافت سلوک. مقام بسطت را گویند در قطع سلوک. (فرهنگ مصطلحات عرفانی سجادی).


فرق الاول

فرق الاول. [ف َ قُل ْ اَوْ وَ] (ع اِ مرکب) (اصطلاح صوفیه) احتجاب به خلق از حق و بقاء رسوم خلقیه به حال خود. (تعریفات).

واژه پیشنهادی

مناسبت روز 17 ربیع الاول

ولادت حضرت رسول اکرم (ص) (53 سال قبل از هجرت).ولادت حضرت امام جعفر صادق (ع) موسس مذهب جعفری (83ه.ق)

فرهنگ معین

ربیع

(رَ) [ع.] (اِ.) فصل بهار.

معادل ابجد

ربیع الاول

350

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری